تو ميتوني

تو می تونی


وقتي جاي خنده غم

ميشينه روي لبام

تشنيه ی نوازشم

خسته از خستگيام

وقتي که دستاي من

گرميه دستي ميخواد

وقتي يه لحظه خوشي

به سراغم نمياد

تو می تونی غمامو خاک کنی

تو می تونی

گونه های خیسمو پاک کنی

تو می تونی

تو می تونی دلمو شاد کنی

تو ميتوني

منو از درد و غم آزاد کني

 

تو ميتوني..............

 

 

ماه هميشه عاشقه

تو هميشه عاشقي

تويي که مسبب لذت دقايقي

به تن مرده ي من

تو ميتوني جون بدي

به رگهاي خشک من

 

قطره قطره خون بدي

تو ميتوني غمهامو خاک کني

تو و و و.. تو ميتوني

گونهايه ی خيسمو پاک کنی

 

تو ميتوني دلمو شاد کني

تو ميتوني منو از درد و غم آزاد کني

 

وقتي که شب ميرسه

 

آسمون سياه ميشه

غمو قصه تو دلم

 

 قده يه دنيا ميشه

وقتي که دستهاي تو

 

خونمون در ميزنه

دله من پشته ديوار

 

از خوشی پر پر ميزنه

تو ميتوني غمامو خاک کني

تو ميتوني

گونهايه ی خيسمو پاک کنی

تو ميتوني

تو ميتوني دلمو شاد کني

تو ميتوني

منو از درد وغم آزاد کني

تو ميتوني

تو می تونی غمامو خاک کنی

گونهايه ی خيسمو پاک کنی

تو ميتوني

دلگیـــر " نبــاش!


دلگیـــر " نبــاش!

دلـــت کــه " گیـــــر " بــاشـد؛

رهـــا نمـی شــوی.....!

یــادت بــاشد :

"خــداونـــد" ، بنــدگان خـود را؛

بـــا آنچــه بـــدان " دل بستـه " انــد مـــی آزمـــاید

کبریت های خاموش

کبریت های خاموش

ادامه نوشته

...

...

در خلوت دردمند سكوت و حسرت و خيال و تنهايي چشم به راه آمدن كسي هست كه مي داند نمي آيد!

 

براستي

چرا همیشه عشق ها راست اند و معشوق ها دروغ؟

اگر

اگر

اگر میــــخوای
یکــــی رو از دســـــت بدی

فقط کـافیـــــه
دوســــتش داشته بـاشی

گلایه ها

برای گفتن من شعر هم به گِل مانده 

نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده 

صدا،که مرهم فریاد بودزخمِ مرا 

به پیش درد عظیم دلم خجل مانده 

 

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست 

گر هم گله ای هست،دگر حوصله ای نیست 

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم 

هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست 

دیری ست که از خانه خرابان جهانم 

بر سقفِ فروریخته ام چلچله ای نیست 

در حسرت دیدار تو آواره ترینم 

هرچند که تا منزل تو فاصله ای نیست 

 

رو به روی تو کی ام من؟یه اسیر سرسپرده 

چهره ی تکیده ای که تو غبار آینه مرده 

من برای تو چی هستم؟کوه تنهای تحمل 

بین ما پل عذابه،من خسته،پایه ی پُل 

ای که نزدیکی مث من به من،اما خیلی دوری 

خوب نگام کن تا ببینی چهره ی درد و صبوری... 

 

کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم 

از تو بیش از همه دنیا،از خودم،بیش از تو خستم 

ببین که خستم،غرور سنگم،اما شکستم 

کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکستم 

تو بخونی،تو بدونی از خودم بیش از تو خستم 

ببین که خستم تنها غروره عصای دستم 

 

از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم 

نه صبورم و نه عاشق من تجسم عذابم 

تو سراپا بی خیالی من همه تحمل درد!! 

تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد... 

 

زیر بار با تو بودن یه ستون نیمه جونم 

این که اسمش زندگی نیست جون به لبهام می رسونم 

هیچی جز شعر شکستن قصه ی فردای من نیست 

این ترانه ی زواله این صدا صدای من نیست 

ببین که خستم 

تنها غروره عصای دستم 

 

کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم 

از تو بیش از همه دنیا،از خودم،بیش از تو خستم 

ببین که خستم،تنها غروره عصای دستم...

 

از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم  

نه صبورم و نه عاشق من تجسم عذابم 

تو سراپا بی خیالی من همه تحمل درد!! 

تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد... 

 

 


كلمات اغنية في يوم في شهر في سنة لعبد الحليم حافظ

في يوم في شهر في سنة

تهدى الجراح وتنام

وعمر جرحي أنا..

أطول من الأيام

وداع يا دنيا الهنا ..

وداع يا حب يا أحلام

دا عمر جرحي أنا ..

أطول من الأيام

حبيبي شايفك
وأنت بعيد..

وأنا في طريق السهد وحيد

وكل خطوة في بعدك ليل


وشوق وذكرى وجرح جديد

حبيبي شايفك.

بروحي شايفك

بقلبي شايفك.

بحبي شايفك

شايف سلامك

شايف ..كلامك

ضحكة شفايفك

شايفك وليل الفراق

ع البعد فارد جناحه

على جريح مشتاق

يعرف نهاية جراحه

في يوم في شهر في سنة

كنت أتمنى

يطول العمر

واعيش حواليك

ولاشوف عمري دمعة

حزينة تملأ عينيك

لو كان بأيدي كنت أفضل جنبك

وأجيب لعمري ألف عمر وأحبك

يا فرحة كانت ماليه عينيه

واستكترتها الدنيا عليه

يا حبيبي راح اللي راح

وفرقتنا الليالي

ومهما أداري الجراح

حتعرف اللي جرالي

في يوم في شهر في سنة